خط خطی های ذهن یک پرنسس
خط خطی های ذهن یک پرنسس
اینجا ذهن منه...پر ازخط خطی های من!

 

یه وقتایی دوس داری یکی کنارت باشه...مهم باشی واسه کسی...ازت دفاع کنه...بهت دلگرمی بده...آرومت کنه...وبه خاطر تو-فقط به خاطر تو-از یه چیزایی بگذره!!!

یه همچین آدمی رو اگه داری نباید بذاری بره...هیچ وقت!

خدایا...شکرت!همین!

*تولد آجی ناهیدمه...بهترین هارو براش آرزو میکنم چون لیاقتشو داره♥

آجی جونم...ممنون به خاطر همه چیزت♥♥♥



نظرات شما عزیزان:

Saman.TanhaTarinTanha
ساعت12:26---6 بهمن 1391
زخم های دستم را می بندند و میگویند:چرا با خود چنین کردی،ولی افسوس کسی زخم بزرگ دلم را ندید تا بگوید چرا با تو چنین کردند...

کمپ عشق
ساعت19:23---4 بهمن 1391
سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است

گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی

و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی
پاسخ: عالی بود!///


محدثه
ساعت17:39---4 بهمن 1391
سلام عزيزم

ممنون كه بهم سر زدي و ببخشيد كه دير بهت سر زدم آخه هنوز امتحانام تموم نشده

بازم بهم سر بزن خوشحال ميشم
پاسخ: چشم...اوممممممممممممدم!


شـيـ♥احسان♥ـطون
ساعت17:30---4 بهمن 1391
چنوقته عمیق شدی پرنسس...



پستات وجدان آدمو قلقلک میده...



خیلی تاثیر گذار مینویسی....



خیلی خوبه!
پاسخ: آخه بی عدالتی از قلقلک گذشته احسان!داره مغز و وجدانمو خراش میده!


goodnight326
ساعت18:29---3 بهمن 1391
سلام عزیز..
حالم گرفته ست بدجور..
نتیجه ی این همه تلاش و بدبختی آخرش باید 5 تای ناقابل تجدید بزام !!!!!!!
آخ از این زندگی..
نمیدونم من کم لطفی کردم یا معلما... البته هنوز نتایج نهایی نمرات مشخص نیست ولی اینجور که بو میاد 5تایی تو راهه!!!!!!
@};


هانیه
ساعت23:56---2 بهمن 1391
سلااام پرنسس
من اومدم.....بدو بیا


احسان
ساعت21:22---2 بهمن 1391
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آینه شدن‌ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!


اجی محدثه
ساعت18:06---2 بهمن 1391
خداروشکر...چون نداریمش

♥...گل پسر...♥
ساعت23:41---1 بهمن 1391
سلاممم


سارا
ساعت21:12---1 بهمن 1391
چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم....

تمبر و پاکت هم هست....

و یک عالمه حرف....

کاش کسی جایی منتظرم بود....


Mohsen
ساعت16:39---1 بهمن 1391
تولدت مبااااااااااارك آجي ناهيد.

استاتيرا
ساعت16:12---1 بهمن 1391


melOdy
ساعت14:24---1 بهمن 1391
سلام پرنسس جونم. خوبی؟ بالاخره اومدم. اما بخاطر وقت کمم و مشغله زیاد کاریم هنوز مطلب جدید نذاشتم تو وبلاگ. ایشالا اگه خدا بخواد آپ میکنم. و درضمن اینو درگوشی بهت میگم...: من فقط جواب تورو ازبین نظرا دادم چون پرنسس خودمی!!!

مریم
ساعت10:42---1 بهمن 1391
اون روزی که رفتـــــــــــی نفـــــــــسی نموند کــه بالا بیاد

انگــــــــــــــــــــــــا ر نفسم مثن خـــــــــــــــــودم خشــــــــک شده بود

داشــــــــــــــــــــــتــ ــــــــــــــم خفه میشــــــــــــــــدم

امــــــــــــــــــــــا اصــــــــــــــــراری بــــــــــــــــــرای بالا اومدنش نداشتم

میــــــــــــــــــــذارم هرجـــــــتوری که راحـــــــــــــت باشه،همون جــــــــــــــــور

کـــــــــــــــــــه گذاشتـــــــــــــــــــــم تو راحــــــــــــــت باشـــــــــــــــــی....


sadegh
ساعت19:18---30 دی 1391
بهار وقتي مي آيد كه تو بخندي


خوشحال میشم که منو لینک کنید منم شما رو لینک کردم
پاسخ: آدرست کو دادا؟!


دختر چادری
ساعت18:02---30 دی 1391
من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت مي‌کند چيست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد مي‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بي‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب مي‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما مي‌باشند، حتى اگر تنها کارى که مي‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.
من اين درس را هيچگاه فراموش نکرده‌ام


ژیلا
ساعت16:28---30 دی 1391
واقعا
خدایاشکرررررررررررت همین........


ناهیدجوون تولدت مبارک


زهره
ساعت13:20---30 دی 1391
..................\..\\............/. //..
....................\..\\........../. //..
......................\..\\......../. //..
.......................\ ```´´´-//....
.....................(___).(___)-.....
......................(0)......(0)``-._..
........................|~......~ ,.`-..._..
........................|...........|...`-...._..
........................|........../\..........`-._.... .....__...---'''''-..._..._..
........................|.........|..\.... سلام....`-._ .. _.--' ..خوبي؟....._..`...
........................).........|...\...........``... ... وبم آپ شد............\`\..\.
....................../...........|....\...........بد و بيا پيشم....................|.`\.\..
...................../_....__)......\................م نتظرتما.....................|...`\.\.
.................../.............\.......|............. ......اينم فرستادم ......../.......).).
..................|...............|......|.............. .......بشيني روش ........./......(.(.(.(..
..................|...............|......|.............. ........با اين بياي.........../.........).).).).
..................|..()...()...|......\.............|.. ..اا بدو بيا ديگه..........._.-'...........(.(.(..
..................`...............'........`._........| _____..|..|-'|..|..
....................`--------'..............|..|.|..|.. ..........|..|..|..|..
.................................................|..|.|. .|.............|..|..|..|..
.................................................|..|.|. .|.............|..|..|..|..
....................................._____ |..|.|..|____...|..|..|..|..
..................................../.........`` |.`......../...........`..|.



rafigh hamishegi
ساعت10:28---30 دی 1391
manam koli bayad az khoda tashakor konam chon manam az in rafigha daram...
tafalodet mobarak nahid joon


غمكـــــــــــده
ساعت0:38---30 دی 1391
نه آبجي خوب نشدم هيچ بدتر شدم از جام نميتونم بلند شم

مجید
ساعت22:17---29 دی 1391
بیایم ظاهر بین نباشیم !
بعضیا ممکنه در ظاهر بیشعور بنظر بیان
اما وقتی باشون میگردیم و بیشتر میشناسیمشون
می بینیم که باطنن هم بیشعورن !


کلبــه احســاس من!!!
ساعت20:39---29 دی 1391
در کلبه ای که نگاه تو فانوسش باشد،
هزاران زمستان پشت درش
می مانم....


بنده خاکی
ساعت18:47---29 دی 1391
کمی بعض در گلویم هست .. و کمی میل گریه در چشمانم . انکار که
هزار سال هست که شکست خوردم اما همچون کوه باز مغرورم .
کمی با خود فکر می کنم به سفر می اندیشم به اینکه باید رفت حتما
باید رفت .
رفت به جایی که چشم به دریا دل رو به خدا باشد در کلبه تنهایی با
شمعی همنشین شد و مغرور ارام ارام با او گریست .
انکار دریا مرا دعوت می کنه به شبی با او بودن هزار حیف که در شهر
هزار رنگم .


بنده خاکی
ساعت18:45---29 دی 1391
من ازین پس به همه عشق جهان میخندم

به هوس بازی این بی خبران میخندم

هرکه آرد سخن از عشق به آن میخندم

خنده من از گریه غمگین تر است

کارم از گریه گذشته است به آن میخندم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهجمعه 29 دی 1391برچسب:, توسط پرنسس
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.